شعر

مطالب عاشقانه

 

 

کاش

 

کاش..

 

اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟

 

و تو جواب میدی خوبم…

 

کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…ک

نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت 1:28 توسط شیواگلزار| |

 

 

 خندیدن، خوب است .

 

قهقهه، عالی است .

 

گریستن، آدم را آرام می کند.

 

امــــــــــــا…

 

لــــــعنت بر بغــــــــــــض

 

****************************************
نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت 1:14 توسط شیواگلزار| |

عشق

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند
شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.
روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.
بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.
اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.


زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.
در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.
“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”
ثروت جواب داد:
“نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست، من هیچ جایی برای تو ندارم.”
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.
“غرور لطفاً به من کمک کن.”
“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.
“غم لطفاً مرا با خود ببر.”
“آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدایی شنید:
“بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”
صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد.
هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:
” چه کسی به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: “او زمان بود.”
“زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟”
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”!

نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت 1:3 توسط شیواگلزار| |

. آنان که بودنت را قدر نمی دانند رفتنت را “نامردی” میخوانند . . . . . . اینجا زمین است ، زمین گرد است ! تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید !!!! حال و روزت دیدنیست…. . . . هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم یکبار هم تو گامی بدین سو بردار نترس جریمه اش با من ! . . . “دوستت دارم” را برای هر دویمان فرستادی هم من ، هم او خیانت میکردی یا عدالت ؟ . . . اون لحظه که گفتی : یکی بهتر از تورو پیدا کردم یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم . . . . . . باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند. نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . . . . . یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم به هر حال ممنون از مشتت . . .

نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت 1:0 توسط شیواگلزار| |

من ،
با کناری ات
کنار نمی آیم !
کنار می روم ……
.
.
.
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
.
.
.
از درد دوست نداشتن هایت گفتم
خیانت را تجویز کردند
گویا این آسان ترین راه عاشقی است . . .
.
.
.
بودم!
دیــــــــــــدم با دیگری شـــادتری
.
رفتــــــــــم

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 23:51 توسط شیواگلزار| |

خدایا هیچ تنهایی رااونقدرتنهانکن که به هربی لیاقتی بگه عشقم

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:53 توسط شیواگلزار| |

نمی ایی ببینی که بارفتنت باتمام زنانگی ام چه مردانه کنارامده ام

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط شیواگلزار| |

به سلامتی همه اونایی که نه جایی واسه موندن دارن نه پایی واسه رفتن

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:50 توسط شیواگلزار| |

به سلامتی مادرکه نه تکرارمیشه نه تکراری

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:49 توسط شیواگلزار| |

به سلامتی اونایی که هزاراه درسینه دارندولبخندی برلب

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:48 توسط شیواگلزار| |


Power By: LoxBlog.Com